کانون فرهنگی ،اجتماعی زنان استان آذربایجان غربی

اطلاع رسانی و آموزشی
  • ۰
  • ۰

 

 

 

 

 


کارگاه آموزشی " مهارتهای شاد زیستن "  21 آبان ماه با حضور دکتر مختاری برگزار شد.در این کارگاه دکتر مختاری ضمن اشاره به اهمیت شاد بودن و تاثیرآن در زندگی فردی و اجتماعی به بیان راهکارهایی برای کسب مهارت شاد زیستن پرداختند. ایشان با قرائت شعرهایی از مولانا و حافظ و همینطور آیاتی از قرآن مجید در رابطه با موضوع ، حلاوتی خاص به بیاناتشان بخشیدند.

 

 

 

 

اهم مطالب بیان شده به شرح زیر است :

سخن از شادی است و آرزوی یافتن این گم شده ! چند وقت پیش یکی از آشنایان می‌گفت: در خانه با همسرم نشسته بودیم و پنجره‌ها باز بودند، چند پرنده از پنجره وارد خانه شدند و داخل خانه با صدای بلند به خواندن و هیاهو پرداختند، همسرم گفت: در این چند سالی که ساکن این خانه هستیم هیچگاه چنین وجد و سروری نداشتیم و نوعاً زندگی ما با سردی و خشکی سپری شده است. حکایت آن دوست مقدمه و زمینه‌ای است برای جستاری در عوامل ایجاد و تداوم شادی در زندگی که به تعبیر حکیم طوس «فردوسی» در شاهنامه با خردورزی نیز نسبت مستقیم دارد آنگونه که گوید:

چو شادی بکاهد، بکاهد روان                           خرد گردد اندر میان ناتوان

«شادی» واژه‌ای فارسی است که در معنای حاصل مصدری به کار می‌رود معروف‌ترین واژه‌های مترادف آن عبارتند از: خوشحالی، بشاشت، ابتهاج، شعف، نشاط، فرح، سرور و ... مفهوم مخالف شادی، غم و اندوه می‌باشد که «غم» در واقع کوتاه شدة «غمّ» (بامیم مشدّد) می‌باشد و در فارسی به تخفیف «م» استعمال می‌شود و مفهوماً مترادف با عبارات: حُزن، اندوه، تیمار، کمَد، غصّه و ... به کار می‌رود. نوعاً در متون ادبی و محاوره «غم» و «شادی» مقابل هم به کار می‌روند.

غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد         ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست

می‌توان گفت: شادی، لذّت بدون درد و حالت خوش و لذّت‌بخشی است که از رسیدن به یکی از اهداف و آرزوها یا مواجهه با مطلوبات، یا انجام کاری که برایمان مفهوم و نتیجه ارزشمندی دارد حاصل می‌شود.

 قرآن می فرماید: به «قارون» گفتند: «لا تفرح انّ الله لا یحبّ الفرحین»، (شاد خواری مکن، خداوند شادی‌زدگان را دوست ندارد)، (قصص، 76). یا می‌فرماید: «فرح المخلّفون بمقعدهم خلاف رسول الله»، (واپس گذاشتگان، از خانه‌نشینی خود که مخالفت با پیامبر خدا بود، شادمان بودند)، (توبه، 81)

در آیه‌ای نیز با مفهوم رضایت آمده است: «کلّ حزب بمالدیهم فرحون»، (هر گروهی به آنچه دارند دلخوشند)، (روم، 32). نیز به معنی شادمانی و خوشحالی آمده است: «فرحین بما اتاهم الله من فضله»، (از آنچه خداوند به لطف خود به آنان بخشیده، شادمانند)، (آل عمران، 170). و نیز در سورة حدید می‌فرماید: «لکیلا تأسَوا علی ما فاَتکم و لا تفرحوا بما اتاکم»، (تا بر آنچه از دست شما رود اندوه مخورید و برآنچه به شما بخشد شادمانی مکنید)، (حدید،23). و آیه اخیر نوعاً مربوط به شادی‌هایی می‌شود که منشأ بیرونی دارند و زوال‌پذیر می‌باشند. و در سورة یونس می‌فرماید: «قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هوَ خیرٌ مما یجمعون»، (بگو به فضل و رحمت خدا باید شادمانی کنند که این بهتر است از آنچه می‌اندوزند)، (یونس،58) «ارسطو» شادی را بهترین و ارزشمندترین داشته ما می‌داند که سایر داشته‌ها مقدمه‌ای برای نیل به آن هستند. و از نظر «بودا» شادی حتّی مهم‌تر و برتر از آرامش می‌باشد. امام صادق (ع) در شرح جنود عقل و جهل، شادی را از جنود عقل برمی‌شمارد: «النشاط و ضده الکسل و الفرح و ضده الحزن» ...

«کورش» می‌گوید: هدف نخستین من دادن شادی و نشاط به جهانیان است.

از مهم‌ترین عوامل که می‌تواند زمینه‌ساز شادی باشند عبارتند از:

1- ایمان به خداوند و توجه به جنبه‌های معنوی زندگی: قرآن می‌فرماید: «اَلا انّ اولیاء الله لا خوفٌ علیهم ولا هم یحزنون»، (بدانید که دوستداران خدا نه بیمی برآنهاست و نه اندوهگین می‌شوند)، (یونس،61). «شبلی» نیز می‌گوید: «من عرف الله فلاغمّ له»، (هر کس خدا را بشناسد غمی برای او نیست). امام صادق (ع) به سفیان می‌فرماید: «وقتی اتفاقی تو را غمگین ساخت، لاحول و لاقوة الا بالله بگو که کلید شادی است»، (بحارالانوار، ج75، ص 201). در سورة «نجم»، «خنداندن» و «گریاندن» به خداوند نسبت داده شده‌اند ولی «خنداندن» مقدم بر «گریاندن» آمده است و می فرماید: «و انّه هو اضحک و ابکی»، (و اوست که می‌خنداند و   می‌گریاند)، (نجم،53). همچنین رضایت به مقدرات الهی موجب شادی و سرور می گردد. امام صادق(ع) می فرماید: «نشاط و شادی در پر‌تو راضی بودن به رضای خداوند و یقین به دست می آید»، (بحار الانوار، ج68، ص152). اگر کسی به خداوند ایمان و یقین داشته باشد و خود را متّکی به قدرتی قاهر و شکست ناپذیر بداند طبیعی است که این اعتقاد او موجب قوّت قلب، اطمینان خاطر و شادی و سرور باطنی خواهد گردید. البته اگر به صورت اعتقاد قلبی باشد و گرنه به زبان گفتن موثر واقع نمی شود. امیرالمومنین(ع) می فرماید: «یدّعی بزعمه انّه یرجوا الله کذب والعظیم ما باله لایتبیّن رجاهُ فی عمله» مولانا نیز اعتقاد و اعتماد به خدا را   مهم ترین وسیله برای مواجهه با غم و غصه می داند. اعتماد به خدا موجب پناه بردن به خدا و تسلیم محض خدا شدن نیز می گردد، همچنین موجب می شود غمهای انسان به غم واحدی تبدیل شود آنگونه که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «و تفرّد من الهموم الا همّا واحداً انفرد به»)، (نهج البلاغه، خ 87) در «فیه ما فیه» نیز آمده است: «من جعل الهموم همّا واحداً کفّاء الله سایر همومه»، (فیه ما فیه، ص 184) و نیز در فراز دیگر از مثنوی گوید:

چون به غایت تیز شد این جو روان                   غم نپاید در ضمیر عارفان

                                                                                                     مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت: 3301

و نیز در حکایت «دوستی خرس» با اشاره به این نکته مهم که اگر انسان به حق منتقل نشود با زوال شادی های زودگذر غمگین می شود می گوید:

گفت از اقــرار عـالم فـارغـم                         آنکه حق باشد گواه، او را چه غم؟

                                                                                                     مثنوی معنوی، دفتر دوّم، بیت: 2083

در غزلیات دیوان شمس نیز مست خدا شدن را موجب زوال غم می داند و می گوید:

تا نشوی مست خدا، غم نشود از تو جدا          تا صفت گرگ بری، یوسف کنعان نبری

و نیز می‌گوید:

گر صید خـدا شوی زغـم رسته شوی              گر در صفت خویش روی، بسته شوی

می دان که وجود تو حجاب ره توست              با خود منشین که هر زمان خسته شوی

زنده یاد «قیصر امین پور» نیز در سروده معروف خود گوید:

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن           زغمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن

البته مولانا غم هایی را که نه از روی اختیار و سهل انگاری و یا به سبب امور دنیایی باشند موهبتی خدایی  می داند مثلاً می گوید:

شاد از غم شو که غم دام لقاست                اندرین ره سوی پستی ارتقاست

                                                                             مثنوی، دفتر سوم، بیت: 509

و بی دردی و غم ندیدن فرعون را ناشی از رویگردانی خداوند از وی می داند:

در همه عمرش نـدیـد او درد سر                  تا ننالد سوی حــق آن بــدگهر

داد او را جمله مــلک این جهان                   حق ندادش درد و رنج و اندوهان

درد آمــد بهتر از مــلک جـهان                      تا بخوانی مــر خــدا را در نهان

خواندن بی درد از افسردگی است              خـواندن با درد از دلبـردگی است

                                                                                              مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت: 201-204

از نگاه مولانا، غم و غصه موجب نزدیکی به خدا می شود:

فکر غـم گـر راه شادی مـی زند                 کار سازی های شادی می کند

خـانه مـی روبد بـه تندی او زغیر                 تا در آید شادی تو زاصل خیر

مـی فشاند بـرگ زرد از شاخ دل                 تـا بــروید بــرگ سبز متّصل

مـی کنـد بیـخ سـرُور کـهنـه را                    تـا خــرامد ذوق نـو از مـاورا

غــم کنــد بیخ کــژ پوسیده را                     تـا نمــاید بیخ رو پـوشیده را

غم زدل هــرچــه بریزد یا بـرد                    در عــوض حقّا که بهتر آورد

خاصّه آن را که یقینش باشد این                که بـوَد غــم بنده اهـل یقین

دین گریزی و دین ستیزی موجب پیدایش بحرانهای سر گانه معرفتی، اخلاقی و روانی می شود که بحران روانی موجب افسردگی، اضطراب، ناآرامی و... می گردد. چند روز پیش آقای دکتر ماندگار متخصص معروف قلب در مصاحبه ای گفته بود: در روزگار ما بیشتر از فشار خون، چربی، نمک و دیگر بیماری ها، «استرس» موجب مرگ و میر می گردد. و اصطلاحاً به استرس قاتل شماره یک گفته می شود. مؤثرترین عامل برای مواجهه و غالب آمدن بر استرس و استرسورها یاد خداوند و توجّه به جنبه های معنوی می باشد در ارتباط با بحران اخلاقی نیز ارسطو می گوید: شادمانی عبارت است از پرورش خصائص انسانی.

2- عشق بی قید و شرط: از مهم ترین عوامل شادی، عشق بی قید و شرط و بدون بده بستان  می باشد که از انسان سرریز کند و شامل همه شود. واقعاً هرکس به چنین مرتبه ای از عشق برسد غمهای هستی، شادی افزای او خواهند شد و به حیات برین زنده خواهد شد.

هر چه گویم عشق را شرح و بیان                                                          چون به عشق آیم خجل گردم از آن

     مثنوی معنوی ؛دفتر اول

 مولانا به واقع عشق را علاج همه دردها می داند و می‌گوید.

ای دوای نخوت و ناموس مــا                         ای تو افلاطون و جالینوس ما

                                                                           مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت:24

در دیوان شمس نیز گوید:

ای عشق که جمله از تو شادند                       وز نور تو عاشقان بــزادند

تــو پـادشهی و جمــله عشّاق                         همرنگ تو پادشه نــزادند

                                                                                   دیوان شمس، ج2

نیز در غزلی دیگر گوید:

عـاشق شده ای ای دل، سودات مبـارک بـاد        از جـا و مکان رستی، آنجات مبارک باد

کفرت همگی دین شد، تلخت همه شیرین ند        حلوا شده ای کلّی، حلوات مبـارک بـاد

                                                                                                 دیوان شمس، ج2

شادی واقعی از آنِ کسانی است که قلب مالامال از محبت دارند و مانند خورشید که به همه جا می تابد و حتّی اگر بخواهد از پرتو افشانی دریغ نماید نمی تواند اینگونه اشخاص نیز نسبت به همه محبت دارند و دوست و غیر دوست در ابراز محبت برایشان تعیین کننده نیست. نقل شده است که در یکی از جنگهای حضرت علی(ع) نزدیک عصر حضرت(ع) فرمود: جنگ را شروع کنیم، سپاه حضرت(ع) گفتند: اجازه دهید فردا صبح که تازه نفسیم و استراحت   کرده ایم حمله کنیم و سپاه دشمن را از پا در آوریم، حضرت(ع) می فرماید: می خواهم حالا جنگ کنیم که خسته باشید و جنگ تلفات کمتری داشته باشد. «مادر ترزا» می گوید: یک قلب شاد، نتیجه قلبی است که از عشق برافروخته شده است. از کسانی که می توان گفت شاید به مرتبه ای رسیده بود که عشق و محبت بی قید و شرط نثار بندگان خدا می کرد مرحوم «عبداله واعظ» بود که خانه اش در تبریز محلّ شرح و بحث متون عرفانی مخصوصاً مثنوی معنوی و گلشن راز بود، مرحوم واعظ نوعاً همه را قلباً دوست می داشت و در دلش محبت به همه  می جوشید، از جمله دوستان وی شخصی بود که شغلش به لحاظ ارزشداوری اجتماعی در سطح نازلی بود و اطلاعات عمومی اش هم در حدّی بود که حتّی بعضاً کلمات معمولی را هم صحیح نلفظ نمی کرد و مثلاً یک بار به «پنجر شدن»، «خنچر شدن» گفت مرحوم واعظ به او چنان محبت می کرد که گوئی از عزیزترین دوستان و بستگانش می باشد، و البته این محبّت قلبی غیر از ترحّم می باشد که غالباً طرف مقابل هم می فهمد و اثر منفی زیادی نیز می گذارد. واقعاً بدون عشق زندگی هیچ نمی ارزد و کسانی که بهره ای از عشق ندارند زندگی شان فقط سپری کردن فرصت حیات و جمع کردن و افزودن داشته‌ها و نهایتاً از دنیا رفتن است، علامه طباطبائی گوید:

چه دارد جهان جز دل و مهر یار                        مگر توده هایی زپندارها

سهراب سپهری گوید: بهترین چیز/ رسیدن به نگاهی است/ که از حادثه عشق تر است.

و این قطعه از فریدون مشیری نیز در ارتباط با عشق دلنشین است:

ای همه مردم! در این جهان به چه کارید؟

عمر گرانمایه را چگونه گذارید

هرچه به عالم بوَد اگر به کف آرید

هیچ ندارید اگر که عشق ندارید

وای شما دل به عشق اگر نسپارید

گربه ثریا رسید هیچ نیرزید

عشق بورزید

دوست بدارید

«لاکوردر» گوید: آنچه به خداوند مدیونیم نیکی و مهربانی به بندگانش می باشد. کسی که به مرتبه عشق ورزی و شفقت  بی قید و شرط و بدون دوخت و دوز رسیده باشد طعم زندگی واقعی را می‌چشد و در واقع با برکت‌ترین و پرمنفعت زندگی از آن کسی است که در مهرورزی و محبّت به همنوع، دنبال سود و فایده نیست.

دلا در عاشقی ثابت قدم باش                               که در این ره نباشد کار بی‌اجر

و برای چنین کسی «عشق» خود، عین لذّت و هدف است نه معبر و وسیله‌ای برای رسیدن به هدفهای بعدی

ما را همین بس راست که داریم درد عشق          مقصود ما زوصل تو بوس و کنار نیست

                                                                                                       عبید زاکانی

هرچقدر عشق ورزیدن به همنوعان موجب شادی می‌شود بی‌مهری و محبت نداشتن موجب ملال ‌خاطر می‌شود. از مهم‌ترین موانع شاد زیستن عبارت است از خشم، کینه، حسد، نفرت و بدخواهی که عشق به نوعی مانع پیدایش این پنج صفت مذموم در آدمی می‌گردد.

«فلورانس اسکاولیشن» می‌گوید: نفرت و انزجار بیش از جنگ انسانها را می‌کشد. عشق به تعبیر استاد دکتر ندوشن در کتاب هشدار روزگار مقالة «آیا ایرانی همان ایرانی است؟» «خورشید معنوی» است که: گر فسردی  عشق نبودی جهان

امروز تعدادی از دوستان برای زیارت سیدالشهداء (ع) در روز عرفه به عتبات مشرّف شدند، با بزرگواری و حسن ظنّ پرسیدند: به نظر تو بهترین خواستة ما در آنجا چه می‌تواند باشد؟ عرض کردم: ارزشمندترین خواسته و مبارک‌ترین سرمایه و داشته «عشق نامشروط» می‌باشد.

نشان مرد خدا عاشقی است با خود دار             که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینم

از هم بندان مرحوم «ابوترابی» می‌گفت: بعضاً احساس می‌کردیم ابوترابی (ره) حتی نسبت به ماموری که می‌آید و او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد هم عشق می‌ورزد و علاقه دارد.

عشق دل خـواهــد دل درد آشنا                 تا به اکسیری کنـد خـاکش طـلا

دل که نشناسد به جز سودای عشق          مـی شود جـولانگه عنقای عشـق

گر نبودی عشق، خـود هستی نبود             ذوق جــام و نشئۀ مستـی نبـود

کــرد اوّل خالـق مـوت و حیات                      عشق را فــرمانــروای کـاینات

در دل هــر ذرّه زاجـزای وجـود                     آفتـاب عشـق را بــاشد شهـود

چون به عــالم باب هستی باز شد                صیت «ان اعرف» طنین انـداز شد

عشق بـا آب و گــل آدم سرشت                  شد عجیـن با طینت زیبـا و زشت

کـارگاه کــون از آن شد در نظام                    یافت بنیان وجــود از آن قــوام

برد از آن هر فرد زین جمع پریش                  بهره ای در خورد استعداد خویش

3. خنده و گشاده‌روئی

از دیگر عوامل شادی‌آفرین، «لبخند» و تبسّم می‌باشد که حتّی اگر زورکی و تصنّعی هم باشد موجب شادمانی می‌گردد، البته در احادیث آمده است که: خندة زیاد قلب را می‌میراند ولی منظور خندة توام با قهقه و شادخواری و طغیان نیست لبخندی است که بر اعتدال و تعادل‌ روای نیز دلالت می‌کند. در احادیث ملاقات توام با گشاده‌رویی با دیگران توصیه شده است، پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: «الق اخاک بوجهٍ منبسط»، (میزان‌الحکمة، ج1، ص 418).

«کریستین بوبن» می‌گوید: شگفت‌انگیزترین چیز، لبخند است و باز می‌گوید: لبخند حتّی وقتی بر لبان مرده می‌نشیند باز هم زیباست. مصداق بارز و شاید از بهترین مصادیق عبارت فوق، عکسی است که از شهید «امیر حاج امینی» پس از شهادتش گرفته شده و معروف می‌باشد، لبخندی که بر چهرة این شهید نقش بسته و آرامشی که در صورتش مشهود است معنویت مضاعفی به عکس داده و یادآور این بیت از حافظ است که:

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام     نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

مولانا در غزلی گوید:

گل خندان که نخندد چه کند                               علم از مشک نبندد چه کند

خندیدن موجب کاهش استرس، تقویت سیستم ایمنی بدن، جذاب‌تر شدن ظاهر و ... می‌گردد گفته‌اند: شبیه‌ترین حالت به خداوند تبسّم می‌باشد: «چارلی چاپلین» می‌گوید: اگر زندگی صد دلیل برای گریه انداختن بیاورد تو هزار دلیل برای خندیدن بیاور.

4. مطالعة ادبیات عرفانی خصوصاً آثار مولانا

می‌توان گفت: مولانا شادی محض است، به گونه‌ای که ذرّه‌ای افسردگی و سردی در او نمی‌توان یافت و شادی و فرح در جای‌جای حدود 60 هزار بیت مثنوی و مخصوصاً دیوان کبیر جلوه‌گر است. استاد دکتر زرین‌کوب در ارتباط با شادی مولانا می‌نویسد: «روح شادمانه‌ای که در غزلیات او هست، به ندرت در غزلیات شاعران دیگر دیده می‌شود، حالتی پر هیجان، رقصان و آکنده از شور و حرارت»، (جستجو در تصوّف ایران، ص 298) افلاکی نیز در مناقب‌العارفین از زبان مولانا چنین می‌نویسد: «من این جسم نیستم که در نظر عاشقان منظور گشته‌ام، بلکه من آن ذوقم و آن خوشی که در باطن مریدان از کلام ما و از نشان ما سر زند، الله الله! چون آن دهم دریابی و آن ذوق را در جان خود مشاهده کنی، غنیمت می‌دار و شکر می‌گزار که من آنم»،‌(مناقب‌العارفین، ص 198)

البته می‌توان گفت: شادی مولانا مرحله‌ای فراتر از درگیری با غم و شادی‌های معمولی می‌باشد و با آنها سخنیّتی ندارد. شادی مولانا، نتیجه رهیدگی او می‌باشد و خودش آن را از طرف خداوند می‌داند.

گل از نسرین همی پرسد که چون بودی در این غربت             همی گوید خوشم زیرا خوشیها زآن دیار آمد

                                                                                                                                     دیوان شمس، ج 12

و در غزلی دیگر می‌گوید:

شادم که ز شادی جهان آزادم                                                 مستم که اگر می‌ نخورم هم شادم

                                                                                                                                       دیوان شمس، ج 8

و در غزلی دیگر:

آنجا جهان نور است، هم حور و هم قصور است                       شادی و بزم سور است، با خود از آن نیابم

                                                                                                                                            دیوان شمس، ج 4

مولانا خود را «فرح‌‌بن الفرح بن‌الفرح» می‌داند و کسانی که با آثارش انس دارند نیز می‌توانند نصیبی از شادی داشته باشند. خانم «آنه ماری شیمل» می‌گوید: با اینکه از چهارده سالگی با مثنوی مانوس بوده‌ام ولی حالا هم که می‌خوانم غرق در الهام و شادی می‌شوم. و وقتی در مصاحبه‌ای از او می‌پرسند: هر روز چند ساعت کار می‌کند؟ می‌گوید 15 ساعت و در ادامه می‌پرسند: با این همه کار و مطالعه خسته نمی‌شوید؟ می‌گوید چرا! ولی با خواندن:

اندک اندک جمع مستان می‌رسند           اندک اندک مِی پرستان می‌رسند

رفع خستگی می‌کنم!

                                                                                        الحمد لله رب العالمین

  • ۹۴/۰۸/۲۶
  • کانون زنان آذربایجان غربی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی